کد مطلب:314461 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

دو رکعت نماز هدیه به حضرت ابوالفضل العباس
5. پاییز 1379 شمسی بود، ایام رجب المرجب شاید هیجدم مهرماه، زخمی پشت پای چپم مشاهده كردم، تصورم این بود كه از ناحیه كفش آسیبی به پایم رسیده، لذا اهمیتی ندادم، با دردناك شدن پا و پیشرفت زخم و سیاه شدن اطراف آن در روزهای بعد به فكر معالجه جدی افتادم. به خانم دكتر صوراسرافیل متخصص داخلی مراجعه كردم. پرسید: سابقه ی قند داری؟ گفتم: خیر.

پس نباید مهم باشد، به چیزی حساسیت داشتی بهبودی می یابد.

با گذشت ایامی چند سیاهی تا مچ پایم را فرا گرفت، اگر چه به توصیه یكی از پزشكان جراح (آقای دكتر ستوده نژاد) برای مدت دو هفته در حالی كه بالش زیر پایم قرار داده بودم در منزل بستری شدم ولی تا مفصل زانو پایم برآمده شده بود و تماما سیاه و دردناك.

ابتدا لنگان لنگان راه می رفتم ولی ناچار به استفاده از چوب زیر بغل شدم. یك روز هنگام رفتن به دستشویی احساس كردم زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. به دكتر سلاجقه مراجعه كردم، گفت: در اثر لخته شدن خون، اكسیژن به بافتها نرسیده است. دیگر پایم تا زانو احساسی نداشت نه درد و سوزشی و نه می توانستم حركتش دهم ولی از زانو به بالا درد می كرد.

پس از انجام یك سری آزمایش جدید خطر را جدی تلقی كردند كه پلاكت خون نیز خیلی بالاست و هر آن احتمال وقوع سكته مغزی می رود، باید اوژانسی بستری شوی و تشخیص و درمان تحت نظر مستقیم پزشك انجام شود. یك هفته ی آخر درد زیاد شد نزد خانم دكتر فرهمند متخصص پوست رفتم، گفت برو تهران. آقای دكتر فریدنیا متخصص خون و آقای دكتر رشید فرخی متخصص جراحی گفتند بایستی پایت را قطع كنند، چرا كه دیگر عصب پا نیز از كار افتاده است. بالاخره متقاعد شدم كه پایم قطع



[ صفحه 408]



شود. تصمیم گرفتیم عمل مزبور در تهران انجام شود. هم اینك چهل روز از شروع ناراحتی و پیدایش زخم می گذشت. برای فردا یكشنبه 29 آبان 1379 شمسی بلیط تهران تهیه شد چرا كه عصر یكشنبه در بیمارستان دی نوبت دكتر داشتم. آن شب و شنبه شب با همه خداحافظی كردم، دیگر در اتاقم نمی توانستم بخوابم، احساس وحشت می كردم، با مادرم گوشه ی حال جلو كریدور خوابیدم.

پایم خسته و دردناك بود، برخاستم، خود را كشان كشان به شیر آب رساندم، وضویی گرفتم و با حالت انقلاب عجیبی كه در وجودم پیدا شده بود دو ركعت نماز هدیه به حضرت ابوالفضل علیه السلام در حال ایستاده با كمك چوب زیر بغل خواندم (البته این دو ركعت نماز را در طول زندگی به كرات به جا می آوردم). چهار دو ركعتی مستحب دیگر نیز خواندم، یكی شان هدیه به روح پدرم بود. مادرم دیگر خواب رفته بود، من هم از شدت خستگی با وجود درد پای شدید و اضطراب، اشك ریزان به منیر قمر بنی هاشم علیه السلام متوسل شده، سر روی بالش نهادم و خواب رفتم.